بهار نو همیشه قلب عاشق مرا
سوار اسب تیزپای شور و اشتیاق میکند
به دوردستهای خاطرات سبز میبرد
به سرزمین شادی و شکفتگی بیغروب
به زادگاه یادهای ماندنی خوب.
و همرهم در این سفر نگار سبزچشم غنچهخندهایست
که از تبار ماندگار مهربانی است
و دستهای او نهالهای سبز شادمانی است
و قلب او چراغ جاودانهتابناک زندگانی است.
همیشه با من است و همدم دقایق کبود انتظار من
در آن دقایقی که غم به قلب من میآورد هجوم
در آن دقایقی که پایمال گامهای رنج میشوم
در آن دقایقی که اشک حلقه میزند درون چشمهای غمگسار من
پناهگاه و حامی من است
رفیق لحظههای دلشکستگی و تلخکامی من است
به من توان ایستادگی استوار میکند عطا
مرا نجات میدهد از اینهمه فشار ترس و یأس
امیدوار میکند مرا.
به راه خود ادامه میدهیم
به سوی دوردست بیکرانهی شکفتگی بیخزان
به سوی زادگاه رازناک و روحپرور بنفشهها
به سوی سرزمین پرشکوفهی امیدهای یأسناپذیر
به سوی سرزمین پرشکوهوشوکت بهار جاودان.
به یاد من میآورد همیشه نوبهار
که فصل سرد یأس هرچقدر هم درازپا و دیرمان
و هرچقدر هم پر از عذاب و رنج
تمام میشود بدون شک
و باز سبزپوش میشوند شاخهها
و باز سرخپوش میشوند بوتهها
و باز نوبهار میرسد ز راه دور، پرسرور
بهار پرشکوفهی امیدبخش و دلگشا.